توضیحات
کتاب پیمانه و دانه اثر مهدی سیاح زاده
معرفی کتاب پیمانه و دانه
درباره مهدی سیاح زاده

دکتر مهدي سياح زاده در سال 1313 در بندر انزلي متولد شد. در رشته روان شناسي در ايران و آمريکا درس خواند و در لس آنجلس ممقيم و مشغول به کار گرديد.
هنگام تحصيل در ايران از محضر استاد بديع الزمان فروزانفر و دکتر عبدالحسين زرين کوب بسيار بهره برد و از همان زمان شيفته مولانا گرديد. دکتر سياح زاده بيشتر اوقات خود را در 20 و اندي سال اخير صرف پژوهش در آثار مولانا کرده است که حاصل آن کتاب هاي «و چنين گفت مولوي» ، «فرهنگ مختصر مباني مثنوي» «گلبيت هاي شمس» و همين کتاب است. مهدي سياح زاده هم اکنون مدير «انيستيتو پژوهش ايران در لس آنجلس است.»
«پيمانه و دانه» در مرحله اول بيان همه داستان هاي مثنوي معنوي ست که با زباني ران، و به دور از پيچيدگي هاي مرسوم، داستان هاي تو در تو مثنوي را يک به يک و تماما جدا کرده، بيان ميکند، و پس از آن با همان زبان به شرح وتفسير داستان ها و نمادهاي آن ميپردازد. معاني نغز ودرس آموزي که در قالب دلنشين داستان هاي آشناي فارسي راه خود را به جمع انسان هاي ادب آشنا و فرهنگ دوست اين سرزمين ميگشايد.
قسمت هایی از کتاب پیمانه و دانه اثر مهدی سیاح زاده
«داستان مرد بقال و طوطی» مرد بقال در دکان خود طوطی سبز رنگ خوش سخن و خوش نوایی داشت که به مشتریان لطیفه می گفت و شوخی می کرد. «بود بقالی و وی را طوطی ای_ خوشنوایی، سبز گویا طوطی ای_ در دکان بودی نگهبان دکان_ نکته گفتی با همه سوداگران» یک روز، موقعی که مرد بقال در دکان نبود، طوطی هنگامی که از این سوی دکان به سوی دیگر می جهید، بالش به شیشه ی روغن گل گرفت. شیشه افتاد و شکست و روغن نیز بر زمین ریخت و هدر رفت. وقتی بقال آمد و روغن ریخته شده را دید، چنان خشمگین شد که با چوبی بر سر طوطی زد و کاکل او را ریخت و سر طوطی بیچاره کل شد. همین کار بقال سبب گردید که طوطی از نطق بیفتد. چند روزی حرف نزد. مرد بقال، که از کار خود سخت پشیمان شده بود، از شدت اندوه ریش خود را می کند و می گفت: «دست من بشکسته بودی آن زمان_ چون زدم بر سر آن خوش زبان» برای دوباره به سخن درآمدن طوطی نذر و نیازها کرد، صدقه ها داد، حتی دست به کارهای عجیب و غریبی زد که او را به سخن بیاورد، اما هیچ یک کارساز نشد و طوطی حرف نزد که نزد. سه شب و سه روز از این ماجرای غم انگیز گذشت. روز چهارم با نومیدی بر دکان نشسته بود که: «جولقیای سر برهنه می گذشت_ با سر بیمو و چو پشت طاس و طشت» درویشی که سر بی مو داشت از جلوی دکان می گذشت. وقتی طوطی کسی را دید که بدنش پر از مو و سرش مانند پشت طاس و طشت سفید و بی مو است، او را با خودش قیاس کرد و نتیجه گرفت که حتما باید این مرد هم شیشه ی روغن ریخته باشد که چنین کل شده است.
ابراهیم قادری –
خیلی ساده تمام داستان های مثنوی را آورده و نمادهاشون را گفته